Sky Land



یه کهکشانی رو میبینم که همه جا پر از ستاره های ریز چشمک زن داره.یه مهتابی رو میبینم که گاهی سایه زمین روی رخ مهتاب میوفته.یه خورشیدی رو میبینم که درخشش انقدر زیاده که نمیتونی نگاش کنی.دریایی رو میبینم که نور خورشید بر تن دریای خروشان تابیده و زلالی بودنش و درخشش بودنشو نشون میده.

هر چیزی که دیدم تو چشم های تو بود.چون چشمات همیشه میدرخشه!

#من_نوشته


صدای پیانو،در تمام آهنگ هایی که گوش می کنم،هست.

وقتی یک پیانیست شروع به زدن پیانو می کند،ضربان قلبم با ریتم صدای پیانو هماهنگ می شود.

دوست دارم رقص انگشت هایی که روی دکمه های پیانو می گذارد را ببینم.

دوست دارم ببینم که چه جوری با احساسی که دارد،پیانو می زند و این حس های را تبدیل به صدا می کند.

دوست دارم نغمه های پیانو را تا آخر عمر گوش کنم.

#من_نوشته

 


 

عجیب نیست که یه دو ماهیه از شنیدن این ترک،خسته نشدم؟

اول اهنگ،جوری شروع میشه که انگار صدای شروع یه داستان رویاییه.

شروع به خوندن میکنن،این چیزیه که آهنگو جذاب میکنه.ریتم،صدا و عشق و آرامش خاص!

وقتی میگن:عزیزم تو هستی!آهنگ اوج میگیره و مارو به سمت رویا بکشونه.

تو دل اقیانوس ها،تو سقف آسمون ها،روی پیکر زمین،نور ها،رنگ ها.

آره،عزیزم تو هستی:)

---------

یکی از ترک های مورد علاقه من، از آلبوم م OBSESSION اکسوعه:)

خیلی دوستش میدارم و هیچ وقت برام خز نمیشه3>

---------

내가 찾던 단 한 사람 단 한 사람 you are
Yeah you are
하루 종일 네 생각에 난 미칠 것만 같아
Baby you are

 

 

  این آهنگ،حس پرواز کردن و رسیدن به چیزی که میخوای هست رو نشون میده.چیزی که دوست داری بهش برسی.به عشقت،به هدفت.درسته.شاید ناراحت هستی که با این همه راه های دشوار و طولانی،نمیتونی برسی.اما باید یه امیدی تو وجودت داشته باشه.

  اگه زندگی مثل یه فیلم یا آهنگ یا کتابی که برات کسل کننده و تکراریه،تغییرش بده.خودتو تغییر بده و کسی باش که خودتو دوست داشته باشی و خود جدیدت باشی.

  اگه امیدی تو وجودت هست،قلبت شروع به تپیدن میکنه و دو تا بال روی کمرت به وجود میاد.انگار فکر میکنی یه پروانه هستی!

  برو به جایی که هدفت هست یا به کسی که دوستش داری.

"مثل یک پروانه پرواز کن"

---------

 مگه میشه آهنگ باترفلای لونا رو گوش کنی و لیریکشو نخونی؟

گروه لونا،کم شناختس و من طرفدارش هستم(یه به عبارتی،اوربیت هستم^^)

میشه گفت که آهنگاش متفاوته و تئوری های خیلی جالب و متفاوتی تو موزیک ویدیو ها وجود داره.

butterfly،آهنگی از لونا ست که وقتی گوش بکنی،یه امیدی تو دلت پیدا میشه و لبخند روی لبات آشکار میشه.

پیشنهاد میشه گوش کنین.خیلی خوبه:"))

---------

넌 마치 fly like a butterfly
날 멀리 데려갈 wings wings
이대로 fly like a butterfly
귓가엔 바람 소리 wing wing wing


در حال فرار کردن بود،فرار از ساختمان متروکه و مرموزی به اسم مدرسه شبانه روزی.از آن جا،نفرت زیادی داشت و وقتی داخل مدرسه بود،نفس کشیدنش برایش سخت می شد.معلم هایشان را مثل جادوگرانی مشکوک و عجیب و غریب می دانست،با چین و چروک های روی صورت معلم ها،چهره خوفناکی به وجود می آورد.

مدیر مدرسه،آن را غول مخوف می دانست،انگار این غول وحشت میخواد همه دانش  آموزان این مدرسه،مخصوصا آن دخترک را به عنوان غذا،میل کند!

فضای قدیمی و هولناک،دلش را میگرفت و نمیتوانست با چشم های سیاهی که همواره برق میزد،آن فضا تلخی را مشاهده کند.

سکوت و تاریکی،ترکیبی بود که برایش ترسناک بنظر می رسید.هیچ کسی حرف نمی زدند یا هیاهو ایجاد نمیکردند.هیچ کسی راه را روشن نمی کردند،فضا را شاد نمی کردند. برای همین،از این گودال ترسناک فرار کرد تا به جایی برسد که برایش دلنواز و آرام باشد.

همچنان با پای و لباس خواب بلند سپید که کمی گِلی شده،میدوید تا از آنجا دور شود و دیگر به پشت سرش نگاه نکند.آن جا برایش کابوس بود!

یاد حرف های مادری که چند سال است در کنارش نبود،می افتد که می گفت:برای این که میخوای زندگی داشته باشی،از سیاهی فرار کن.سیاهی،از ناامیدی،ترس و خوف،اشک هایی که از غم میریزند،حس های بد مثل شکست و آزار و اذیت تشکیل شده است.اگه آنجا بودی،فرار کن!».

#من_نوشته


  شب،چیزیه که همه جای دنیا تاریکه و ما با هر چیزی که دم دستمونه،از حالت تاریکی در میاریم.نه فقط با یه لامپ معمولی،بلکه با روشن شدن نور قلب من و تو،شب رو روشن تر از شب های دیگه میکنیم.وقتی شب میشه و دنیا سیاه میشه، تو کنار من میشینی و شب متفاوتی رو برام میسازی.تو،منو به یه جایی میبری که از هر جایی نورانی تره تا شب رو درخشان تر کنه.

  شب، چیزیه که همه خوابن و فقط من و تو بیداریم.شاید تا صبح چشم هامون باز باشه تا کنار هم،مهتابی که رخ کاملش و نشون میده رو ببینیم.روحیه هامون آرومه و احساس خوبی میکنیم.به چشمایی که مثل ستاره ها برق میزنه،نگاه میکنم و میفهمم چی میخوای بگی.

  شب،چیزیه که هر صدای دلنوازشی مثل صدای تو،میشنوم.فکر میکنم تو کنار منی و اینو برام میخونی.با نغمه های تو که منبع آرامش و عشقه،گوش میکنم و احساس میکنم قلب ضعیفم،کم کم قوی میشه و ضربان قلبم تند میشه و نورانی تر میشه.

  تو بهم قدرت میدی که همیشه زنده باشم.

--------

 خدایش من دیگه نمیتونم از این یو ان ویلج لعنتی سیر بشم.

آهنگ UN Village،از بکهیونه که وقتی شروع به خوندن میکنه،خودمو میکشم و چنگ میزنم و فاز فن گرلیم میاد بالاXDچی کار کنم دست خودم نیست.یه وقتایی هم باهاش میرقصم بعد مامانم تا منو ببینه میخنده:|XD

پیشنهاد میکنم،موقع شب،اینو گوش کنین و تو عمق آرامش این آهنگ غرق بشید،مثل من:)))

--------

이미 알고 있었다고 해도
처음 느끼는 기분으로
널 리드할게 lean on me
나에게만 너의 특별한 시간을
보낼 수 있는 자격이 있단 걸 난 알아
I know that, I know that, I know
그래 우린 지금

 


  نصف شبه و تنهایی.یه کسی رو میخوای که همیشه کنارت باشه تا تو تا آخر عمر احساس تنهایی نکنی.چشماتو میبندی و چند دقیقه بعد،چشماتو باز می کنی و میبینی تنها نیستی.میبینی یه کسی هستش که کنارته.مثل یه دوست.نه!مثل یه فرشته،مهربون و قلب مهربونی داره.

دستشو میگیری و باهم بیرون میرین.تو جاده،تو دشت و تو شهربازی،تا جون دارین میدویین.صدای خنده هاتون تا سقف آسمون میاد بالا،میچرخین و میرقصین.خسته میشین و رو زمین میخوابین.

چند دقیقه بعد،بلند میشی و بازم دستشو میگیری و باهاش همراه میایی.تا این که حس میکنی دستشو ول کردی،فکر میکنی اونو جا گذاشتی،فکر میکنی اونو از دست دادی.می ایستی و میبینی که اون فردی که باهاش بودی،خیالاتی بود.انقدر تو خیالت بودی که با خودت میگی:

"من تمام راه رو تا قبرستون دنبالت بودم."

-----------

وقتی این آهنگ graveyard های رو میشنوم،این متنه تو دهنم اومد.نمیدونم چرا:)

 graveyard،یکی از ترک آلبوم manic هایه.خیلی آرامش خاصی تو آهنگ داره3>

شما چطور؟این آهنگو دوست دارین؟

-----------

Oh, ’cause I keep diggin’ myself down deeper
I won’t stop ’til I get where you are
I keep running when both my feet hurt
I won’t stop ’til I get where you are
Oh, when you go down all your darkest roads
I woulda followed all the way to the graveyard


این عشق،دروغین بود.متوجه میشی تمام مدت با کسی که دوستش داری،عاشق تو نبوده.اون،یه عشقی ساخت که پر از فریب بود.تو به ظاهر،قوی هستی،خوشحال و آروم هستیوقتی که تو آسیب دیدی،ناراحت هستی و آروم و قرار نداری.

تو همیشه فکر میکردی که این عشق برات خوب باشه اما چی شد؟

جوابش اینه:همچی الکی بود.این عشق دروغین بود!

تمام مدت تو این گودال عشق الکی بودی و تبدیل به کسی شدی که برات ناآشناس و حتی خودتم نمیشناسی،همیشه به خودت میگی:من کیم؟تو ،منی یا نه؟

خودتو پیدا کن و بشناس که کی هستی.

---------

امم.احساس میکنم متن بالایی رو جالب ننوشتم._.

بگذریم،این آهنگFake love از بی تی اسه که خیلی فوق العادس!

شما اینو دوست دارین؟:)

---------

널 위해서라면 난 슬퍼도 기쁜 척 할 수가 있었어
널 위해서라면 난 아파도 강한 척 할 수가 있었어
사랑이 사랑만으로 완벽하길
내 모든 약점들은 다 숨겨지길
이뤄지지 않는 꿈속에서 피울 수 없는 꽃을 키웠어


  گل رز.وقتی به یک دسته گل رز خیره می شوم،به طور اتفاقی یاد یکی از دوست هایم می افتم.فردی بود که با همه دوست هایم،متفاوت بود.اصلا آن،انسان نبود!فراتر از انسان؛مثل یک فرشته.آه.نمیدونم چگونه برایش توصیف خوبی برایش بکنم؟

  خیلی دلم میخواست اسم واقعی اش را بدانم.اما نشد.تنها اسمی که از بچه ها شنیده بودم،رزیتا بود.رزیتا.این اسم خیلی بهش می آمد.درست مثل خودش که به زیبایی رز سرخ بود.

  یادم می آمد که وقتی صبح به دبیرستان می رسیدم،رزیتا را می دیدم که یک گل رز دستش بود.چهره زیبایش،سرشار از ذوق و شوق بود.فکر کنم به خاطر گل رز خوشحال بود.چون از کسی شنیده بودم که او شیفته گل رز است.مخصوصا رز سرخ.رزیتا با شدت ذوق و شادی که داشت،سریع دوستش را در آغوش گرفت.دوستش لبخند شیرینی زد و آرام،دستش را روی موهای جوگندمی رزیتا نوازش کرد.

  شاید سوالی برایتان پیش بیاید که آیا من هم به رزیتا،گل رز دادم؟جواب این است:بله!نه یک شاخه،بلکه چندین شاخه گل رز!

  یک،روز،در زنگ تفریح،او را دیده بودم.تنها به نظر میرسید.خیره به شاخه های تیغ داری که گل رز خشک شده اند.احساس کردم که او،ناراحت بود.دسته گل را پشت کمرم قایم کردم تا رزیتا نبیند.صدایش زدم و رزیتا،سریع به من نگاه کرد،چهره اش پر از ناراحتی بود.دلم از دیدن این چهره،فشرده شد و دوست نداشتم او را غمگین ببینم.لبخندی روی لب هایم زدم.نسیم خنک،موهای سیاه بلندم را نوازش کرد،رزیتا بهم گفت که چی شده؟کمی نزدیکش شدم و دسته گل رز را بهش دادم.چشمانش،خیره به دسته گل شد.چشم های کوچکش،درشت شد و مروارید اشک،در چشم هایش آشکار شد.مدام این جمله را تکرار می کرد:خدای من،خدای من!.

  یک دفعه،در آغوش گرم و صمیمی آن دختر گم شدم!از شدت  غافلگیری،مثل مجسمه بی حرکت ماندم.زیر لب یه من میگفت:ممنونم سوفیا.برای همچیز!خیلی خوشحالم کردی!.

  چند سال است که دیگر او را ندیدم.دلم میخواهد دوباره آن دختر را ببینم.آن مثل خواهر بود.مثل فرشته بود.میدانم که قلبش مثل یک گل رز سرخ،شکوفا شده بود و خون در آن جریان داشت.دام میخواهد دوباره آن رزیتا،گل رز کوچک دوست داشتی را ببینم.

#من_نوشته


  خورشید با این که ظلوع نکرده بود،آسمون رنگ بنفش همراه داشت و ابر های سپیدی به رنگ صورتی در اومده بود.مثل یه نقاشی بود.نقاشی ای که زنده بود.موقع صبح،هوا خیلی سرد تر میشه و کسی نمیتونه این هوای بی رحم یخ کننده تحمل کنه؛درست مثل خودم،منی که دم در حیاط خونه ایستادم تا منتظر اومدن سرویس مدرسه باشم.

  چند دقیقه گذشت ولی اون ماشین لعنتی نیومده بود.مثل خورشید که هنوزم طلوع نکرده بود.عقب و جلو میرفتم و نفس میکشیدم.هر وقت که نفس میکشم،از شدت هوای سرد،بخار میومد.انگار اینجا قطب جنوبه!زیر لب لعنتی گفتم و دیگه صبرم کم کم به اتمام میرسید.این طرف و اون طرفو دیدم،آدما بودن و چند تا ماشین که میومدند و میرفتند.یه کبوتر روی زمین نشسته بود.یه گربه ای بود که رنگ بدنش نارنجی بود  و زیر ماشین نشسته بود.اون گربه مدام به من زل میزنه.نکنه میخواد منو چنگ بزنه؟اوه.نه اینطوریا نیست!

  بازم چند دقیقه گذشت،به خودم میگفتم:خدایا،پس این کی میاد؟.

  دندون هام از شدت یخ زدگیم ،تند تند بهم میخوردن و صدای بهم خوردن دندونامو میشنیدم.بله،تمام وجودم سرد شده و این پالتوی آبی رنگ که تن من بود،مقاومت خودشو از دست داده بود و نتونست از وجودم در برابر سردی،دفاع کنه.نگام به خیابون بود که مدام ماشین ها میومدند و میرفتند.کم کم داشتم از این همه انتظار دیوونه و عصبی میشدم که بلاخره ماشین سرویسم اومد و سر کوچه ایستاد.سریع در خیاط خونه را بستم و به سمت ماشین دویدم.

.الان توی کلاسم.کلاسی که توش فقط حرف و حرف و حرفِ بچه هاست.کلاسی که تا آخر زنگ،حرفای معلما،منو خسته و خوابالودم میکنه.کلاسی که نمیشد یه نفسی کشید.همیشه خیره به ساعت میشم تا ببینم که زمان مدرسه تموم میشه تا از این متروکه،خلاص شم.

#من_نوشته


اون سیاه بود و هیچ وقت لبخند نمیزد،مدام اشک میریخت،تپش دلش خیلی کند بود.

نگاهی به دلی که بزرگ و نورانی بود کردم؛به قدری زیاد بود که دوست داشتم،بخشی از قلبمو به اون بدم.

به سمتش رفتم و صداش زدم.اون به من نگاه سرد و خشکی کرد.من،با لبخند،بخشی از قلب روشناییم رو بهش دادم؛اون به قلب کوچک و نورانی که در دستم بود،خیره شد.برداشت و روی قلب سیاه و شکسته گذاشت.

بعد از چند دقیقه،اون کاملا تغییر کرد،حالا صورتش،سرشاز و لبخند شیرین بود.تمام وجودش مخصوصا قلب کوچیکش،روشن شده بود.چشماش در حال برق زدن بود.

میدونی ادن قلب کوچیکی که بهش دادم،چه چیزی داشت؟

عشق،محبت،مهربونی:)

#من_نوشته


منتظر بیدار شدن او هستم.

من می خواهم قلب هایی که از گل رز تشکیل شدن را ببینم.می خواهم مژه هایی که مثل شاخه های گل بلند و باریک هستن را ببینم.حتی ذهن هایی که از گل های فراموشم نکن پر شده اند را هم ببینم.

من منتظر بیدار شدن "بهار"،فصلی که گل ها دوباره متولد بشوند هستم.تو چطور؟تو هم‌ منتظرش هستی؟

#من_نوشته


چرا ابر های خاکستری پراکنده نمی شوند تا آسمان و خورشید،زمین را ببیند؟تا کی باران تکراری و کسل کننده تمام می شود؟این ها،سوال هایی در ذهنم هستن که جواب آن نامعلوم است.

چاره ای نیست جز این که من چشم هایم را می بندم و در اقیانوس عمیق خواب بمونم.زمانی بیدار می شوم که خورشید با لمسی گرم روی صورت سردم،من را گرم کند.

#من_نوشته


.الان توی کلاسم.کلاسی که توش فقط حرف و حرف و حرفِ بچه هاست.کلاسی که تا آخر زنگ،حرفای معلما،منو خسته و خوابالودم میکنه.کلاسی که نمیشد یه نفسی کشید.همیشه خیره به ساعت میشم تا ببینم که زمان مدرسه تموم میشه تا از این متروکه،خلاص شم.

دوشنبه هفت بهمن ۹۸

حالا،الان توی خونم.خونه ای که در اون،محبت و عشق بین مادر و پدر و خواهر و برادر وجود داره.توش حرف هست ولی این حرف ها با حرفای کسل کننده توی کلاس خیلی فرق داره.حرفایی که توی خونه میشنوم،پر از غم و شادیه.یه وقتایی حرفای خنده دار میزنیم و صدای عجیب و غریب از خودمون در میاریم؛یه وقتایی با حرص حرف میزنیم و دعوای مسخره ای بین من و داداشم راه میفته،چه تو صبحونه،چه تو ناهار یا شام!

الان توی خونم.ولی این تنبلی که جون منو گرفته،نمیزاره کاری که میخوام و انجام بدم،مثلا میخوام کتاب بخونم،اما تنبلیم نمیزاره؛نقاشی میخوام بکشم،اما بازم‌نمیزاره،توی وبلاگم پست میزارم،ولی بازم نمیزاره.

از وقتی که این ویروس احمق توی ایران اومد،گفتن باید تو خونه بمونی.و بعدش مدرسه ها رو تعطیل کرد.این اتفاق،یه خوبی داره و یه بدی هم داره!

خوبیش اینه که دیگه از شر معلما،یه سری بچه هایی که رو مغز من رژه میرفتن(البته خیلی از بچه هایی که میشناسم خیلی خوبن)،راحت شدم.یا بهتره بگم: از شر این "مدرسه متروکه"خلاص شدم!!

اما بدی که هست،اینه که این تعطیلی ها ممکنه طولانی باشه و مثل تعطیلات تابستون،بی کار میشم.بدتر از همه اینکه نمیتونی بیرون از خونه باشی و از آسمونی که پاک و تمیز شده لذت ببری و یه نفسی بکشی.وقتی تو خونم،احساس میکنم توی زندونم!و حتی نمیتونم تو آغوش مادرم یا خواهرم باشم.

امیدوارم این کابوس،از بین بره.

#من_نوشته


ما دو نفر بیداریم و سکوت شب رو می شکنیم.ما دو نفر بیداریم و با صدای خنده های پر هیاهویمان،سکوت شب را می شکنیم.دست هم را میگیریم و می دویم و از ته دلمان فریاد میزنیم تا آسمان شب صدایمان را بشنود.

و بداند ما دو نفر،بیداریم و در این سکوت شب،عاشق هم هستیم:)♡

#من_نوشته 


دنیا همانطور که بی رحم و تلخ است،مثل یک کاغذ می ماند،کاغذی که پر از خط خطی سیاه است؛با هشت میلیارد نفر آدمک های خطی،که رخ آن ها،مملو از خشم و اندوهگین است.ولی،ما با افکار هایی که در ذهنمان حک شده و پر از رنگ هاست، به روی کاغذ منتقل کرد،با آن می توان نقاشی کشید،تا دنیا رنگارنگ شود.با آن چیزی می نویسیم تا همه آدم ها امید داشته باشند.با آن می توان خط خطی های سیاه را پاک کرد تا همه جا تمیز و زیبا باشد.اگر این کار را می کردیم،دنیا زیبا تر و مهربان تر می شد‌.

#من_نوشته  


نامه به خودم•

  سلام،امیدوارم حالت مثل نقاشی هایی که می کشی رنگی و خوب باشد و ذهنت پر از گل و گیاه های زیبا باشد.

  دنیا هر چه قدر تلخ باشد،تو آن دنیا را با عسل شیرینش میکنی.با حرف های گلدار،اخلاق های کاکتوسی و گل رزی،دست های رنگی شده و با چشمان شکلاتی و درخشش کهکشانی،دنیا را زیبا تر میکنی؛هر چند کارش سخت و دشوار و کمر شکنی است اما از پسش بر میایی.

  تو همان دختر شیرینی هستی که با موهای کمی فر خورده شکلات تلخ،زیبا هستی؛همان کسی هستی که چشمانت مثل کهکشان راه شیری می درخشد؛همان کسی هستی که استعداد رنگی و با مزه ای داری و میخواهی با این استعداد،تمام جهان را پر از گل های "فراموشم نکن" کنی و از حالت تلخی و بی رحمی که بیشتر شبیه جهنم است را تبدیل به بهشت کنی.

  منِ عزیز،امیدوارم به کار شیرینت ادامه دهی تا بتوانی به هدفی که دوست داری برسی.

  صمیمی ترین دوستت

  سحر♡

•••••••••••••••••••

پ.ن:خوب نامه ای که نوشتم در واقع برای شخصیتا و نویسنده ها ننوشتم،و چاره ای نداشتم جز این که به خودم نامه بدم.ولی از نظر خودم،واقعا چالش خیلی قشنگ و جالبیه و من خوشم‌ اومد.این چالش رو "

آقا گل " شروع کرده و واقعا چالشو خیلی دوست دارم:)

و همین طور از

هیچکس ممنونم که منو به این چالش دعوتم کرده*-*♡

این چالشو به

آیلین دعوت میکنم:)


۱.وقتی کامبک اکسو اومد:)

۲.روز تولدم بارون اومد.خیلی قشنگ بود:)

۳. نقاشی میکشم یا چیزی مینویسم که پر از رنگ و امیده:)

۴. م و مامانم حرف میزنیم و میخندیم:)

۵.دیدن گل و گیاه های خوشگل:)

۶.با دوستای نتی حرف میزنم:)

۷.گوش کردن آهنگ که به دلم میشینه:)

۸.رفتن به همدان و مشهد:)

-----------------------

پ.ن:اینم از چالش دیگه یعنی چالش هشت لبخند*-*♡از

هیچکس ممنونم که دعوتم کرد*-*این چالشو

شارمین شروع کرده♡

آیلین و دعوت میکنم به این چالش*-*♡و هر کی دوست داره بنویسه این چالشو:)


  تو این روز های قرنطینه ای که همیشه خسته کننده و کسل کننده هست،این بار امروز،شاهد خلق یک هنری شدیم که روح و جسم مارو زنده کرد و حس تپش قلبمانون بیشتر کرد و دست و پاهامون از شدت هیجانی و شادی میلرزید.
اون یه اثر هنری رو خلق کرد که در مورد عشقه و اسمش"بیاین عشق بورزیم"ئه.اسمش اثرش هم در واقع شعار اکسو بوده!
کسی که ای اثرو خلق کرده،در واقع اون کسیه که با صدای بهشتی و آرامش بخشش،دل همه رو زنده کرده؛صدای اون،مثل صدای امواج دریا بزرگه.خود آهنگشم مثل اقیانوس آرامه که عمیقه،عمق اقیانوس آرام‌مثل عمق عشقه که خیلی بزرگه!
اما روزی که اثرش رو منتشر کرد،مصاف با روز تولد یک نقاش مشهور یعنی"ونگوگ" بوده.همون طور که گفته"من عاشق نقاش ونگوگ ام!".شاید با شنیدن اسم "ونگوگ"یاد نقاشی "شب پر ستاره" میوفتید!
شاید سوال براتون پیش اومده که کی این اثر به این زیبایی و بزرگی رو به وجود اورده و کی خونده؟جواب سوال، کیم جونمیونه!
آره!کیم جونمیون یا بهتره بگیم"کینگ جونمیون" که لیدر گروه اکسوعه.اون همیشه به فکر اعضا و اکسوالاس!و اون همیشه میگه:
بیاین عشق بورزین

#من_نوشته

به شدت پیشنهاد میکنم این ام وی رو ببینید!

خیلی قشنگه و واقعا به دل آدم میشینه:)

------------------------


این روز،مثل همیشه متفاوت تر و درخشان تره.مثل ماه ای که کامله و میدرخشه.این روز،حال و هوای متفاوتی رو داره.
این روز،روز یه افسانه ایه که از یه سیاره بسیار دور به زمین اومده تا دنیا رو نجات بده و از شر پلیدی ها خلاصشون کنه.این افسانه قدرت جادویی دارن.اما نه فقط قدرت ماورایی دارن،بلکه قدرت صدایی دارن که هر لحظه جسم و روح هر کسی رو زنده میکنه!
امروز،روزیه که با اومدن دوازده نفر تو این دنیا،هر لحظه دنیا رو قشنگ تر و زیبا تر کرده!روزی که با صداهاشون،همه مردم رو از خواب غفلت بیدار کردند.روزی که قراره دنیا رو نجات بده!
امروز،روز یک گروه افسانه ایه.گروهی که از لحاظ قدرت ماورایی،صدا و رقصشان و ار چیزی که فکرشو بکنید،قوی تر و قدرتمند ترند!
امروز،روز "اکسو" هست.اکسو ای که مثل ماه،درخشان تر و متفاوت تره:)
با نه تا ستاره در کنار هم،دنیا قشنگ تر میشه:)
تولد هشت سالگیت مبارک اکسو عزیزم:)خیلی خوشحالم و به خودم افتخار میکنم که فندوم این گروه با ارزشی هستم.خوشحالم فن گروهی شدم،که صداهای هر اعضا،پر قدرتمندن و همیشه حالمو خوب میکنن و این معجزه اس!!شب و روز بیدارند و تمرین میکنند تا بهترین اجرا رو برای اری ها نشون بدن.
خوشحالم فن‌گروهی شدم که اخلاق خیلی خوب و عالی دارن.همه اعضا مهربونن و به هم احترام‌میزارن و این اخلاق خوب رو به عنوان الگو ازش استفاده میکنم!خوشحالم فن گروهی شدم که یاد داد ما مثل آیدل ها رفتار کنیم،مثل حرف ژانگ ییشینگ عزیز که میگه فن ها آینه آیدلشونن.
خوشحالم فن گروهیم که هر روز،روز منو می سازن.با حرف هاشون،با احساسی که تو آهنگ هاشون دارن،با صدایی که هر لحظه جذبشون میشم و با مهارت هایی که تو وجودشون دارن!
اکسو،کلمه ساده ای نیست،کلمه ایه که هر بار که بشنوم،زنده میشم:)♡
#من_نوشته 

I’ll search the universe
Until I can find you again
I won’t let go, even the smallest memories
Memories engraved in the seasons
They come back so I will find you
Because that’s love
Because it’s love

EXO - Universe 

 پ.ن:این متنو تو وب قبلیم یعنی وب میهنم گذاشته بودم:)♡


سلامD:

بازم چالش ولی خیلیی خیلیی سخت.گریزی به سوی کتاب!

اول این که از

غزل و

آیلین ممنونم که تو این چالش دعوتم کردن*-*و این که

هلن شروع کننده این‌چالشو داشته^-^♡

دوم این که واقعیتش زیاد کتاب نخوندم به خاطر تنبلیمه(لعنت بهش)ولی تا جایی که میدونم چند تا کتاب خوندم.ولی کمم هست.

————————————————————————————

دختری که میشناختم

این کتابو چند سال پیش خونده بودم و هنوزم یادمه!نویسنده این کتابه جی.دی.سلینجر هست.این کتاب هشت تا داستان داره که اسماشو میگم:

وقتی رعد و برق زد، بیدارم کن-الین-پسری در فرانسه-غریبه-من دیوانه ام-شورش کوچک در مدیسون-دختری که میشناختم و آوای اندوهناک

خیلی کتاب خوبیه و در کل پیشنهاد میکنم*-*

یه تیکشو که مال داستان پسری در فرانسه هست رو میزارم

بعد از اینکه نیمی از یک قوطی کنسرو گوشت و چند زرده ی تخم مرغ را خورد، پشتش را روی زمین خیس از باران گذاشت.سرش را با سختی از کلاه خودش بیرون کشید. چشم هایش را بست. گذاشت ذهنش از همه چیز خالی شود و تقریبا بلافاصله به خواب رفت. وقتی بیدار شد، دور و بر ساعت ۱۰ بود و آسمان سرد و نمناک فرانسه داشت تاریک میشد. با چشمان باز آنجا دراز کشید تا اینکه آرام آرام اما به طور کامل، فکر و خیال های این جنگ کوچک- همان ها که نمیتوانستند فراموش شوند، همان ها که پنهان نبودند و از ذهنت بیرون نمیرفتند- یکی یکی شروع به وارد شدن به ذهنش کردند. وقتی ظرفیت غم و ناراحتی ذهنش پر شد، غمی بزرگتر خود را نشان داد…

————————————————————————————

شکار و تاریکی

در این داستان معمایی-پلیسی،نقش اول این رمان یعنی خود نویسنده شکار و تاریکی "رانپو" هست که در موزه شیفته زنی به اسم شیزوکو میشه که خیلی ظاهر زیبایی داشته. وقتی وارد زندگی شیزوکو میشه رانپو درگیر یه مسئله ای می شه که یه نویسنده ای رمان های پلیسی که به اسم شوندی اوئه هست مرتکب به قتل شده.

یه بخشی از کتاب رو براتون میزارم:

من بیشتر به این امید آمده بودم که توجیهاتش و دلایل بی‌ گناهی‌ ا‌ش را بشنوم، اما رفتار او فقط سو‌‌‌‌ءظنم را تقویت کرده بود و چون در تنگنا قرارم داده بود چاره‌ ای نداشتم جز این که با لحن دادستانی بیرحم با او حرف بزنم و از آنجایی که به رغم خواهش و تمنایم، لج کرده و هیچ پاسخی نداده بود، به این نتیجه رسیده بودم که سکوت او علامت گناهکار بودنش است. اما رأیی که بر اساس دریافتی درونی و استبدادی باشد چه ارزشی دارد؟ 

————————————————————————————

دزیره

این رمان در مورد زندگی "دزیره کلاری"ملکه سوئد و نروژ هست که در عصر ناپلون بوده.اگه این جور داستان های تاریخی با طعم عاشقانه رو دوست دارین پیشنهاد میکنم این کتابو بخونین.

یه بخشی از کتاب هست که میخونیمش:

من و ژولی هر دو برخاستیم. ژولی به ژوزف تبسم می‌کرد. نفهمیدم چه شد. دو دقیقه بعد ما چهار نفر بدون حضور مادر و برادرم در باغ بودیم و چون خیابان شنی باغ بسیار باریک است، ناچار بودیم دوبه‌دو حرکت کنیم. ژولی و ژوزف جلو رفتند. من و ناپلئون دنبال آنها قدم می‌زدیم. به مغز خود فشار می‌آوردم که چیزی بگویم. بسیار میل داشتم که خاطرهٔ خوبی از خود در مغز او باقی بگذارم. چنین به‌نظر می‌رسید که او به چیزی توجه ندارد و در افکار خود غوطه‌ور است. آن‌قدر آهسته قدم برمی‌داشت که ژولی و برادرش رفته‌رفته از ما دور شدند. بالاخره فکر کردم او مخصوصاً آهسته حرکت می‌کرده تا ژولی و ژوزف از ما دور شوند. ناگهان ناپلئون سکوت را شکست و گفت: تصور می‌کنید چه‌موقع برادر من و خواهر شما ازدواج خواهند کرد؟»
در اولین لحظه فکر کردم که متوجه گفتهٔ او نشده و منظور او را نفهمیده‌ام. با تعجب به او نگاه کردم و حس می‌کردم که حالتی وحشت‌زده دارم. مجدد تکرار کرد: خب چه‌موقع ازدواج می‌کنند؟ امیدوارم زودتر.»
با لکنت گفتم: بله… اما تازه هم‌اکنون باهم ملاقات کرده‌اند، به‌علاوه ما نمی‌دانیم…»
فورا جواب داد: این دو نفر برای هم آفریده شده‌اند، شما متوجه این موضوع هستید.»

————————————————————————————

دختر پرتقالی

این داستان در مورد پسری به اسم جرج هست که بعد از مرگ پدرش،متوجه این میشه که پدرش قبل مرگ‌ یه نامه ای براش نوشته شده که در اون،در مورد آشنای خودش با دختر پرتقالی بوده.

————————

این چالش رو به

ملیکا دعوت میکنم:)


از

هیچکس و

آلوچه من ممنونم*-*بلاخره تنبلیمو گذاشتم کنار!

•بیست سال بعد که میشم سی و هفت ساله.نمیدونم ازدواج کرده باشم یا نه.ولی تو بیست سال بعد،شاید یه خواننده ایرانی شدم که تو موزیک شو ها بردم.پیانو میزنم و میخونم.البته به زبون انگلیسی و کره ای(XD).شاید یه نویسنده ای شدم که برای آیدلا و هر کسی یه چیزایی نوشتم یا داستان کوتاه نوشتم.و هنوزم وبلاگ نویسی میکنم با بچه های خودمون.

ولی.اینایی که گفتم ممکنه این اتفاق برای من واقعی نباشه چون خودمم از آینده خبری ندارم.ولی نمیدونم آینده من چجوری خواهد شد.ولی دوست دارم ایت اتفاق برام بیوفته:)

پ.ن:آه گفتم سی و هفت سال،اگه اینطوریه احساس پیری بهم دست میدهXD

همتون تو این چالش دعوتین♡


سه ماه در خونه،ترس از مبتلا شدن کرونا،با کلی اتفاقای خاص.چند وقتیه که تنبل شدم و  به جای این که نقاشی بکشم یا چیزی بنویسم و پست بکنم،مدام تو اینستا و کلاس های رو مخ آنلاینم.با امتحانایی که وقت کمی بهمون‌میدن.

اما این ها به کنار!چند تا اتفاقی که تو این چند افتاده بود رو براتون میگم!

پدر شدن کیم جونگده(چن)

صد و خورده ای روز بود که خبری از خنده اش و چهره خاصش و صدای مخملی و دلنشینش نبود!همه ما دلتنگش بودیم.بعد از خبر ازدواجش،همه فنای کره ای بهش هیت دادن و باعث بشه که اون چن دوست داشتنیمونو نبینیم.تو این فکر‌بودم که اگه همچی چیزی مثل هیترا وجود نداشت،قطعا دنیای قشنگی میشد اما میبینیم که هیترا وجود دارن!ولی میدونیم که هیچ حسی ندارن و مثل عروسک ها،تو خالی هستن!

ماه آپریل کم کم داشت به پایان میرسید،بیست و نه آپریل بود که یه شایعه ای اومد که بچه چن بدنیا اومده،اولش حدس میزدم که واقعی باشه و این حدسم درست بود!کمپانی اس ام تایید که چن پدر شده و بچه اون،دختره:)بیست و نه آپریل،روز به دنیا اومدن پرنسس اکسو بود.اولین فرزندی که به خانواده اکسو پیوست!این خبر،بهترین خبری بود که تو عمرم شنیده بودم و احساس میکردم روحم زنده شده!فکرشو نمیکردم که این اتفاق شیرین منو خوشحالم کنه!

یه چیزی  بگم ممکنه خندتون بگیره اما خیلی اکسوالا یا عمه شدن یا زن عمو!حتی اعضای اکسو هم عمو شدن!! ولی جدا از اینا،فکر‌میکنم حال کیم‌جونگده خیلی خوبه و این منو آرومم میکنه:)

What shall we do about tonight
Shall we cross the sparkling galaxy together
In the night where the lazy streetlights are drowsy
In the night, tonight

CHEN  |  Shall we

 

سومین سرباز وطن:لیدر کیم جونمیون

در کنار این خبر خوش،خبری که شنیدیم،کمی دلمون گرفت؛سوهو لیدر اکسو تا چند روز دیگه میره سربازی!میدونین چیه؟دلم برای صدای مخملی و خاصش تنگ میشه،دلم برای چشم هاش و موهای بانی طورش تنگ میشه.مدت سربازی توی کره حدود یه سال و چند ماهه.ولی خودمم‌نمیدونم تو این یه سال و چند ماه چجوری میگذره؟زود یا دیر؟فقط دلم‌میخواد زود مدت سربازی همه اعضا بگذره.نمیخوام عذاب بکشم.فقط میخوام زود برگردن.اونم تو وضع کرونا.

넌 내 사람
It's only you, no, no, no, oh
조금씩 닮아져가 너와 나
이젠 내가 널 두드릴게
넌 그저 열어 주면 돼
우리 이제 사랑하자 내 사랑, 내 사랑

SUHO  | Let's love 

#من_نوشته


---------------------------------------

دقت کردین‌ که بعد از صد و خورده ای روز،چن بلاخره اومد؟دقت کردین که امروز سوهو یره سربازی؟ما نمیدونیم برای سوهو گریه کنیم یا برای چن خوشحال باشیم.ولی ما بهشون عشق میورزیم.

عشق بی پایان ما!

기다림이 즐거우면 시랑이지
اگه انتظار برات لذت بخش بود،این اسمش‌ عشقه.
—کیم جونیمون

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها